اشعار عاشقانه شهریار ؛ زیباترین شعرهای عاشقانه شهریار
به گزارش زمین جهانی، در میان زیباترین اشعار شهریار، اشعار عاشقانه شهریار دل هر عاشقی را با خود همراه می نماید و او را تا سرحد مستی و دلدادگی می کشاند. شعرهای عاشقانه شهریار به زبان ترکی و فارسی سروده شده اند و مضامین انتظار برای معشوق، دلدادگی، سوختن در عشق و … را در بر می گیرد. در این مطلب ما سعی نموده ایم زیباترین اشعار عاشقانه شهریار را برای شما ارائه دهیم؛ همراه ما باشید.
در این مطلب آمده است:
گلچین اشعار عاشقانه شهریار
شعر انتظار از شهریار
شعر شهریار در بیمارستان
شعر عاشقانه شهریار به زبان ترکی
گلچین اشعار عاشقانه شهریار
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم می زنند جهان راچه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا راتو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشگ من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله تست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می نماید ما را
❤.❤.❤.❤.❤
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو می سوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می کشم
❤.❤.❤.❤.❤
سخن ، بى تو مگر جاى شنیدن دارد ؟
نفس ، بى تو کجا ناى دمیدن دارد
علت کورى. یعقوب نبى معلوم است
شهر بى یار مگر ارزش دیدن دارد….
❤.❤.❤.❤.❤
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
ملول از ناله بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
❤.❤.❤.❤.❤
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس
مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس
سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر
منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس
گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس
عقل خوش گفت چو در پوست نمی گنجیدم
که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس
بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز
که پلی بسته به سرچشمه حیوان که مپرس
این که پرواز گرفته است همای شوقم
به هواداری سرویست خرامان که مپرس
دفتر عشق که سر خط همه شوق است و امید
آیتی خواندمش از یاس به انتها که مپرس
شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس
بهترین اشعار عاشقانه شهریار
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
شعر انتظار از شهریار
دلم شکسته و جانم هنوز چشم به راحت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
در انتظار تو می میرم و در این دم آخر
دلم خوش است که در خواب دیدم به خوابگاه گاهت
کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوه های سلاطین که می شود پرکاهت
تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
سر جهاد تویی و خداست پشت و پناهت.
❤.❤.❤.❤.❤
خمار انتظار
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم
همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم
خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم
اگر که دل بگشاید زبان به دعوی کمک
تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم
چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم
به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدایی
اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم
اشعار عاشقانه شهریارشعر شهریار در بیمارستان
استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری می شود و دکتر، خانواده او را جواب می نماید. دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او می فرایند و با اصرار عشقِ قدیمی شهریار را راضی می نمایند که به عیادت شهریار برود. وقتی عشق او در اتاق را باز می نماید شهریار این شعر مشهور که از مفاخر ادبیات ایران هست را برای عشق قدیمیش می سراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می نماید
در شگفتم من نمی پاشد ز هم جهان چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
زین سفر راه قیامت می رود تنها چرا…
اشعار عاشقانه شهریارشعر عاشقانه شهریار به زبان ترکی
قطعه شعر زیبایی از استاد شهریار در رثای همسر مرحومه اش عزیزه خانم که در سنین جوانی بر اثر سکته قلبی در تهران دار فانی را وداع گفت و در گورستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
نه ظریف بیر گلین عزیزه سنی
منه لایق تاری یاراتمیشدی
بیر ظریف روحه بیر ظریف جسمی
ازدواج قدرتیـله قـاتمیشدی
عشقیمین بولبولی سنی دوتموش
هرنه دونیـاده گول وار، آتمیشدی
سانکی دوستاق ایکن من آزاددیم
ائله عشقون منی یاهـاتمیشدی
سؤیدوگیم سانکی هم نفس اولالی
قفسیمدن منی چیخـارتمیشدی
جنّت ائتمیش منیم جهنّمی می
یانماسین یاخماسین آزاتمیشدی
قاراگون قارقاسی قونـاندا منیم
آغ گونوم وارسـادا قاراتمیشدی
آدی بـاتمیش اجل گلنده بیـزه
من آییم چیخدی گونده باتمیشدی
ترجمه فارسی:
عزیزه! خداوند تو را یک عروس ظریف
که لایق من بود خلق کرده بود
و ازدواج یک روح ظریف را با قدرت
به یک جسم ظریف پیوند داده بود
بلبل عشقم هر چه گل در جهان بود را
رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود
عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که
گویا من از زندان در حال رها شدن بودم
گویا آنکه او را دوست داشتم با من
هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود
و دوزخ مرا مبدّل به بهشت کرده
و آتش و سوزاندنش را کاسته بود
کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد،
اگر روز سپیدی هم داشتم آنرا سیاه کرده بود
مرگ که اسمش محو شود وقتی به منزل ما پا گذارد،
ماه من درآمده و خورشید هم غروب کرده بود
سخن آخر
امیدواریم از خواندن برگزیده اشعار عاشقانه شهریار لذت برده باشید؛ در میان شعرهای عاشقانه شهریار، ما سعی بر آن داشتیم تا زیباترین اشعار عاشقانه شهریار را برایتان ارائه دهیم. برای دسترسی به اشعار عاشقانه بیشتر، شما می توانید مطالب 40 نمونه از زیباترین اشعار عاشقانه مولانا، اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد و اشعار عاشقانه حافظ ؛ برترین شعرهای کوتاه و بلند عاشقانه حافظ را نیز در انگیزه بخوانید.
به نظر شما در بین اشعار عاشقانه شهریار، عاشقانه ترین شعر کدام است؟ نظرات خود را در پایین همین صفحه با ما در میان بگذارید.
منبع: مجله انگیزه